ی7خط روزگار درعین سادگی

دختری که اول بوس بر لبت زد دلیل بر خراب بودنش نیست!

ی7خط روزگار درعین سادگی

دختری که اول بوس بر لبت زد دلیل بر خراب بودنش نیست!

شب برفی...!

نم نم برف میاد! یاد داستان دخترک کبریت فروش میوفتم  آخه چقد دوسش داشتم همیشه موقعی که برف میومد از مامان میخواستم داستانو بهم بگه! 

 

یاد بچگیام میوفتم  تا برف میومد زور میکردم به بابام تا بریم کوچه  بابام به اسرار من میرفت همین که میرسیدم کوچه میدوییدم و انقد حرف میزدمو شعر میخوندم تا بابا میگفت فرنوش خسته نشدی؟ 

منم نه! باز شروع میکردم به سوال کردن بابا چقد دیگه برف بیاد من میتونم سرسره بازی کنم؟ 

بابا میتونیم امسالم آدم برفی درست کنیم؟ 

چقد دلم برای اون روزا تنگ شده چقد پاک و معصوم بودم کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدم  چرا انقد زود گذشت دلم میخواد باز بچه گی کنم بازم موقع برف بازی با ک.و.ن بخورم زمین و قه قه بخندم بازم میخوام موقع شیطنت همه بزارن پای بچگیم من هنوزم بچم بخدا بزرگ نشدم چرا دیگه کسی کارامو نمیذاره پای بچگیم . 

خستم خسته محتاج ی نفس راحت! 

همین...!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
احسان جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 ب.ظ http://bestworldblog.blogsky.com/

دوشیزه؟!!!
سریع تند عذرخواهی کن!

مگه دوشیزه نیستی؟
آره دیگه پسرای این دوره زمونه ماشالا بزنم به تخته دوشیزه نیستن که!

رابین جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ب.ظ http://www.kojag.blogfa.com

بچگی کن
با باسن بخور زمین
سرسره بازی کن
...
من بعنوان بزرگتر نیگات میکنم از اینجا
فقط زود باش کار دارم

به جون رابین انقد با کون خوردم زمین استخوناش در اومده

آرش جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 ب.ظ http://arashvaanahita.persianblog.ir

سلام فرنوش جان
تمامه حرفایه منو زدی دلم لک زده برایه بازی هایه کوکانه ام اون شیطونی هام وای چه زود گذشت . خیلی دلم تنگ شده خیلی


ممنونم که بردیم به بچگیام . خیلی گلی .



آرش:

خواهش وشه جیگر!

zizi شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ق.ظ http://sayeiesokut.blogfa.com

آخی یادش بخیر! زمستونا من و داداشم همیشه تو حیاط خونه همسایمون بودیم! پدر خانوادشون سرسره میسازید با برف, ما هم بهره میبردیم.
حالا که بزرگی بچگی کن خیلی بیشتر از بچگیا فاز میده, خیلی.

میخوام بچه گی کنم ولی حرف مردم چی؟ نمیشه دهنشونو بست

زی زی شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:46 ب.ظ http://sayeiesokut.blogfa.com

من هنوز وقتی از رو پل عابر پیاده رد میشم کیفمو میگیرم میدوم و جیغ میزنم. هر دفعه سوار آسانسور پل میشم مثه مف خودمو میچسبونم به شیشه زل میزنم به بیرون. هنوز رو لبه ی جدول راه میرم. هنوز شعور ندارم وقتی یکی میگه خب مزاحم نمیشم بگم نه خاهش میشه مزاحم نیستی. میگم باشه می تونی بری.
مردمو بی خیال تو داری برا خودت زندگی می کنی نه مردم. بزار هرچی میخان بگن. این سن میگذره و بعد فقط حسرتش می مونه که چرا به خاطر حرف مردم خوشی نکردم.
بچگی کن عجقم.

ایول عجقم.مرسی عجقم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد