ی7خط روزگار درعین سادگی

دختری که اول بوس بر لبت زد دلیل بر خراب بودنش نیست!

ی7خط روزگار درعین سادگی

دختری که اول بوس بر لبت زد دلیل بر خراب بودنش نیست!

ی سوال ...؟؟!!!!؟؟

چرا میگن کریسمس نمیگن کسیمس؟

این روزهای من...!

این روزا حالم خیلی بده طوری که دارم همرو از خودم دور میکنم و خیلیارم دور کردم.

از روزی که خبر مرگ خواهر دوستمو دادن و جدایی کلآ تو خودمم همش به این فکر میکنم چرا خدایا کسی که انقد عاشق و معشوق بود به این راحتی عشقشو کشت. چرا کسی که میخواد زندگی کنه حق زندگی کردنو ازش میگیری یکی که نمیخواد زندگی کنه زنده نگهش میداریو تا آخر عمر عذابش میدی. 

روز چهارشنبه که میشد شبه یلدا خاکش کردن هی به خودم میگفتم خدایا امروز طولانی ترین شبه  این دختره تک وتنها تو قبر سرد چطوری میخواد شبشو روز کنه این فکرا عذابم میداد. 

 یکی از دوستام ماشین آورده بود اومد دنبال منو 3تا از دوستای دیگم با هم رفتیم مسجد ازون جا که در اومدیم دیدن واقعآحالم بده گفتن بریم ی دور بزنیم بهشون گفتم بریم کنار سد خیلی جای خلوتو آرومیه اونام قبول کردن رفتیم.9.10ماهی میشد سیگار نکشیده بودم 2بسته سیگار خریدیم رفتیم من ی آهنگی دارم وقتی گوش میدم یاد گذشته هام میوفتم خیلی دوس دارم بذارم وب ولی نمیدونم چجوری باید بذارم.  

پیاده شدیم رفتیم لبه سد سیگار میکشیدم گریه میکردمو یاد گذشته یاد اون روزی افتادم که برای اولین بار حست کردم یاد روزی که برای اولین بار تو هوای تایک باهم بودیم. 

تو خونه ی خودمون موقعیتشو ندارم که تا دیر وقت بیرون باشم ولی تو خونه ی مادر بزرگم خیلی راحتم باعمه هامم که مثل ی دوستم. عمه کوچیکم تو ی فروشگاهی فروشندس یادم میاد وسطای مهر بود رفتم پیشش گفتی میای دنبالم ساعت5بود بهم زنگ زدی گفتی بیام خیابون دیگه که ی خیابون با فروشگاه عمم فاصله داره گفتم نمیتونم تو هی اصرار کردی آخرش قبول نکردمو تو خدافظی کردی ساعت شد 30/5باز زنگ زدی گفتی با اون خیابون باز قبول نکردم گفتم مردم نصفه شبی منو تو خیابون ببینن چی میگن گفتی مردم غلط میکنن تو بیا ولی من لج باز تر از تو بودم گفتم نه گوشیو غط کردم ساعت 6 بود بهم زنگ زدی گفتی جلو مغازه ای ولی یکم پایین تر اون حرفت یادمه که گفتی این یکم راهو که میتونی بیای خندیدم 10قدم پایین تر نگه داشته بود سوار که شدم کلی کتکت زدم گفتی فرنوش بسه از بیرون میبینن زشته  حرف در میارن گفتم غلط میکنن حرف در میارن. 

گفتی کجا بریم؟ تو شهر که نمیشه گشت همه همدیگرو میشناسن بریم جاده؟ گفتم بریم گاز ماشین داشت تموم میشد رفتیم تو جاده ی CNGپیدا کردیم صفش خیلی طولانی بود هوام سرد بود ماشینو گرم کرده بودی همیشه آهنگ غمگین میذاشتی همشم از جدایی انگار میدونستی قراره ی روز از هم جدا شیم میگفتم اینارو گوش نده زود پیر میشی میگفتی نه دوسشون دارم نوبته مارسید گفتی فرنوش سنگین رنگین باش طوری رفتار کن انگار زنو شوهریم این حرفتو خیلی دوس داشتم یعنی میشه؟ 

گازو زدی راه افتادیم بارون گرفت توام دستمو گرفتی گفتی چرا هروقت ما با همیم بارون میگیره؟ نمیدونم شاید آسمونم حسودیش میشه! از وسطه جاده برگشتیم نمیدونم چی شد بحث بوس کردنو کشیدم وسط انگار دوس داشتم بهت نزدیک شم دوس داشتم اینجوری عشقمو بهت ثابت کنم  رفتیم طرف سد همونجایی که الان تک تک اون روزا برام خاطره شدهساعت 8بود عمدآ خودمو لوس میکردم که بوسم کنی گفتی اینکارو نکن بوست میکنما منم میگفتم نمیتونی گفتی بیا جلو اومدم نزدیک تر بوسم کردی لبام لباتو حس کرد دستمو محکم گرفتی سرمو گذاشتم رو شونت دوس نداشتم این لحظه ها تموم شه یلبه دیگه یکی دیگه سرمو گذاشتم رو پات دستتو میکشی رو صورتم بارونم داره همین جور میباره میگی فرنوش کی اون روز میشه ببینم تو مال منی خودمو لوس میکنم میگم اگه ندن چی؟ میگی فرار میکنیم میگم اونوقت بهم جهیزیه نمیدنا! میگی فدای سرت هرچی بخوای خودم برات میخرم تو فقط مال من باش.    حاضر بودم بخاطرت بیخیال خانوادم بشم . 

پس الان کجایی که باز از این حرفا بهم بگی؟ وای خدایا یعنی فراموشم کرده به همین راحتی؟ به خاطر ی دروغ؟  

هروقت کز میکنم ی گوشه مامان میاد کنارم ی جوری که از اون حالو هوا درم بیاره یاد 4.5سال پیش میوفته که به همین حال دچار شده بودمو دکتر نوشته بود که ی مدت بستری شم انقد گریه کردمو التماس نبوردنم که بستری شم بردنم مسافرت ازئن حال و هوا دورم کردن گذاشتن با دوستام باشم که کم کم حالم خوب شد ولی الان من بزرگ شدم خیلی چیزا حالیمه نمیتونم مثل 4.5سال قبل باشم واقعآ دارم دیوونه میشم. 

گوشیمو نگا میکنم میبینم ساعت 7شده مامان 10.20بار زنگ زده دوباره زنگ میزنه جواب میدم کجایی؟ تو راهیم الان میرسم . 

همچین رفته بودم تو فکر که یادم نبود ساعت چنده پاکت سیگارم خالی شد مثلآ اون روز تولدم بود آرزو میکردم کاش هیچ وقت به دنیا نمیومدم. تا شب چشام خشک شد انقد به گوشی نگا کردم ی تبریکم نفرستادی به قول مرتضی پاشایی(برای دل خوشیت میگم خوش باش عزیزم من خوشم)

هفتم...!

فردا هفتم همون خواهر دوستمه که گفتم هنوزم تو شکم بخدا. 

28شهریور عروسیش بود با دوستام رفتیم خداییش تا بحال همچین عروسی ندیده بودم خیلی خوش گذشت کلی رقصیدیمو حال کردیم کسی چیزی نمیگفت. 

بایارو دوست بود ازین عاشقو معشوقا یارو معتاد بود شیشه میکشید خودش کلی دوست زن داشت اونوقت به زنش شک کرده بوده که درست 28 آذر طرف صب ساعت3 سم سیانول میریزه تو شربت دختره میده میخوره. 

دوستم حالش خیلی بده اولین صحنرو اون دیده طبقه پایین خونه ی پدریه دختره مینشستن هر روز صب که از خواب پا میشده میرفته خونه پدریش اون روز نمیره مادرش به دوستم میگه برو ببین چرا نمیاد میره از راه پله صداش میکنه میبینه جواب نمیده درشونو باز میکنه صداش میکنه بازم جواب نمیده میره اتاق خوابشون میبینه خواهره پشت کرده میره صداش کنه میبینه دل و رودش اومده تو دهنش. 

خیلی سخته آدم ی همچین صحنه ایرو  ببینه تازه میشد 3 ماه که عروس شده بود.هنوزم باورم نمیشه تو عروسیش چقد خوشحال بود میگفت ایشالا شمام به اونی که دوس دارین برسین. 

خلاصه اینم سرنوشت اون بود. روحش شاد

چند روز

ی چند روزی میشه حالم اصلآ خوب نیست دوست صمیمیم خواهرش  مرده 2 کوچه از ما پایین ترن آخه خواهرش 23سال داشت نمیدونین چه وضعیه خونشون بیشتر از این نمیتونم حرف بزنم این چند روز همش میریم خونشون گریه میکنم سر درد میشم ی وقت دیگه میام کامل توضیح میدم.