حالم این روزا اصلن خوب نیست میخوام وبو حذف کنم.
هر دفه که میام تمام خاطرات میان جلو چشمام بیشتر عذاب میکشم!
خدا باعثشو لعنت کنه که با زندگیم بازی کرد!
بخدا این انصاف نیس با زندگی یکی بازی کردن!
این روزا حالم خیلی بده به خنده هام به چرتو پرتام نگا نکنین میخوام از خودم دور کنم ولی...!
خیلی سخته وقتی میری خیابون ببیننت نگات کنن بگن این دختره همونیه که عکسشو نشونت دادمااااااااااااااااااا! انگار این دختره عکسه لختی انداخته! بابا این عکسه لباس دارم مو هامو میگی روسری سر کردنیم که نصفشو میذارم بیرون اگه قراره جهنم برم چه با ی تار چه با همش میرم پس بذار همشو نشونت بدم که عقده نشه تو آتیشه خدا سوختنی نگم من میخواستم بسوزم کاش همشو میذاشتم!
خیلی سخته کاری رو که نکردی بهت بچسبونن نه؟پش بندش مهره تایید بزنن؟
خیلی سخته پرده داشته باشی ولی بهت بگن بی پرده! سخته نه؟ کاش چیزی بود که میتونستم نشون بدم بگم آهای اونایی که میگین بی پرده پش بندتونم مهره تایید میاد من هنوز دخترم اینم پرده ای که میگفتین ندارم!
سخته دوست 8سالت بهت زنگ بزنه از بچش بهت بگه نه؟
سخته دوستت زنگ بزنه از شوهرش بگه؟ بگه که چقد کنارش آرامش داره نه؟
سخته دوست دیگت که گیج میزد بهت زنگ بزنه بگه شوهر کرده نه؟ بگه عروسیش حتمآدعوتت میکنه نه؟
سخته دوستی رو که چند سال پیش باهات هم کلاس بود ببینی با شوهرش تو خیابون هروکر میکنن نه؟
خیلی سخته بعد این همه درد بازم توبه نکنی و بگی عاشقشی!
همونی که دم از غیرت میزد دیدی بیغیرتی دیدی آشغال دیدی هیچ تحفه ای نیستی.
دلم برای اون روزام که سیگار میکشیدم تنگ شده برای روزهایی که خود کشی میکردم برا صدای بوق آمبولانس برای سرم هایی که میزدن زیر جلدی هایی که میزدن برای بستری شدنام برای شوک هایی که بهم میزدن لعنتی بفهم اینارو بخدا انصاف نیس با زندگی کسی بازی کردن.
نمیدونین دیروز که دوستم زنگ زدو از شوهرش برام گفت از بچش که میگفت فرنوش نمیدونی وقتی شیر میخوره میخوام روزی صد بار بمیرمو زنده شم وقتی میگفت بخاطر اینکه بچش سرما نخوره بیرون نمیره و... .
چه حالی داشتم دیروز ی دل سیر گریه کردم خدایا یعنی میشه همه ی این حرفا جمع شه یعنی منم میتونم شوهر کنم بچه دار شم و منم به بچم شیر بدم و بغلش کنم یعنی میشه؟
شمارمو عوض کردم احساس میکنم خیلی تنهام نیاز به ی همدم دارم به ی پشتیبان به ی مرد که صفت و سخت پشتم باشه! اگه مردی باشه!
هر روز از خیالم میگذری...!
لعنتی چی میخوای از جونم چرا گم نمیشی!
.
.
.
هنوزم بیادتم و عاشقت!
اگه بفهمی نفهم!
حس میکنم کم کم بوی بهار میاد بوی تازگی بوی تازه شدن!
تصمیم گرفتم تمام گذشتمو فراموش کنم چه خوب چه بد.
احساس میکنم بزرگ شدم خیلی بزرگ که دیگه نباید بعضی کارای گذشتمو تکرار کنم. درست پشت سرم خیلی حرفا هست خیلی چیزا گفتن که من اصلن اون کارارو نکردم ولی به زور چسبوندن بهم و بقیه هم مهر تآییدشو زدن ولی باز خیالی نیس اگه اینجوری خوشن بذار بشن ما که حرفی نداریم.
ولی این دفه تصمیمم جدیه میخوام طوری رفتار کنم که خودشون از کار خودشون پشیمون بشن!
نمیدونم میتونم از پسش بر بیام یا نه؟
برام دعا کنید!