ی7خط روزگار درعین سادگی

دختری که اول بوس بر لبت زد دلیل بر خراب بودنش نیست!

ی7خط روزگار درعین سادگی

دختری که اول بوس بر لبت زد دلیل بر خراب بودنش نیست!

خاطره هام...!

اردیبهشت 88 بود که باپسری آشناشدم اونموقع من اول دبیرستان بودم! 

بعد 2ماه که فهمید بهش وابسته شدم بهم گفت معتاده. تو این 2ماه که بهش وابسته شده بودم هرروز با هم بودیم یعنی دنبال ی فرصت بودیم که با هم باشیم رنگ ماشینش تابلو بود انقد با هم میرفتیم بیرون که فک میکردن نامزدیم مادر بزرگم و عمه هام میگفتن رسیدن شما به هم 100%. 

موقعی که حرف میزدیم وسطا تیکه میپروند:فرنوش من اگه معتاد باشم چیکار میکنی؟ منم فک میکردم شوخیه میگفتم ولت میکنم! 

تا اینکه آخرین امتحانم بود دیر کرده بود منم از حرصم با دوستام تا ایستگاه اتوبوس رفتم چند تا پسر افتادن دنبالمون تیکه میپروندن این اومد دید داد زد سرم که چرا رفتم بعدشم که با پسرا دعوا کرد از ترس سوار ماشینش شدم  اومد رفتیم ی جای آروم که تقریبآ میشه گفت میرفت ی روستایی وسط جاده وایستاد گفت فرنوش من معتادم باور نکردم تا اینکه جلو چشم خودم شیشه کشید. 

وای خدایا اصلآ باورم نمیشه تصمیم گرفتم ولش کنم  اون بره پی زندگیش منم برم سر زندگیه خودم. ولی این کارو نکردم 1سال کنارش موندمو ترکش دادم. 

باهاش عهد بستم گفتم هر کاری بگه میکنم به شرطی که ترک کنه! 1ماه کارم شده بود گریه با هم که بیرون میرفتیم  جلو چشش گریه میکردم تا فک نکنه فیلمه. 

ی روز بهم زنگ زد وطلب حلالیت کرد فک کردم ازم خسته شده و میخواد بره گفتم چی شده گفت دارم میرم ترک اون روز انگار دنیارو بهم دادن        گفتم تو برو من کنارتم گفت مدیونتم گفتم خب دیگه دیر میشه ها برو! 

2روز مونده بود ماه رمضان شروع شه که میخواستم 2روز زودتر شروع کنم روزه بگیرم روز اولش بود داشتم افطار میکردم که بهم زنگ زد گفت فرنوش دارم میمیرم زود بیا بیخیال غذا شدم گیر دادم که میخوام برم خونه مادر بزرگ خونه اونا راحت بودم میتونستم تا صب برم پیشش. 

دندونام ارتودنسی بود زور کردم که میخوام برم مامان بابام فهمبیده بودن نمیذاشتن اون روز ی دعوای خیلی بزرگ بود خونمون بابام منو زد سیم دندونم رفت تو لبم  از دهنمو دماغم خون اومد بدو بدو رفتم پایین دیدم با ماشین اومده خون داشت همینجور از دهنو دماغم میرفت ولی رفتم پیشش! 

ترک کرد الانم ازدواج کرده 1ساله! میبینمش گاهی امیدوارم همیشه با زنش خوش باشه هیچ وقت نفرینش نکردم چون خودم باعث شدم ترک کنه اگه ترک میکرد دوباره شروع میکرد نفرینش میکردم. 

دلم گرفته...!

نمیدونم چرا امروز بد جور دلم گرفته! 

هی خدا کی این روزا میگذره؟ نمیدونم

زنیکه...!

امروز از کلاس در اومدم ی زنیکه ی خر اومده جلومو گرفته میگه دخترم موهاتو بذار تو رژتو  کمرنگ کن سیاهی چشاتو پاک کن چادر سر کن نماز بخون بذار خدا بهت روزی بده. 

منم عین(بوق)وایستادم به حرف اون گوش کردم بعد یهو جوش آوردم گفتم برو کنار بابا زنیکه تو چیکار به من داری من روزی مو حواله کردم به تو. تو برو نمازتو بخون ما قرصشو میخوریم مثل تو چادر سر کنم که چی بشه؟ نیم متر ضخامتش باشه راحت تر کارامو زیرش انجام بدم؟ جم کن بابا! 

امروزه من...!

امروز برا خودم خانومی شده بودم مامان از تعجب داشت شاخ در میاورد. 

منی که 11 به زور از خواب پامیشم امروز 8:30بیدار شدم! حالا دست دست... بسه دیگه جلف بازی در نیارین. 

برای صبحانه 2تا تخم مرغ با سبزی خوردم بعد زدیم pmc یکم قر دادیم گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم بیوفتیم به جون خونه برق بندازیمش ننمون از سر کار اومد نگه هیچکاری بلد نیستی جز خوابیدن! 

دیدم اتاقم ی 2.3روزی طول میکشه تمیز کردنش ی دستی به آشپز خونه و پذیرایی کشیدیم! 

بعد زنگ زدم مامان ادارش گفتم امروز ناهارو من درست میکنم! 

مامان! چی ناهار درست میکنی؟ 

منبله! 

بیچاره فک کرد حالا چی میخوام درست کنم! حالا چی درست میکنی؟ کوکو سبزی! 

ی وقت خسته نشی؟ نه مامان جان! 

اومدیم آشپزی کنیم آخه یکی نیست بگه بلد نیستی مجبوری خود شیرینی کنی؟ 

4تا تخم مرغ زدم با 5تا آرد به خیال خودم چقدر خوش مزه میشه! 

ی بارم خواستم آش درست کنم محتویاتش زیاد بود ی چیزی تو مایه های استفراغ شده بود! 

که خودم در رفتم خونه مامان بزرگم اصلن نخوردم چون قیافشو میدیدم اوقم میگرفت! 

خلاصه مامان اومد به به و چهچه که دخترم بزرگ شده خونه تمیز کرده  غذا درست کرده بابامم از ی طرف  منم که خر کیف شده بودم! 

اومدیم ناهار بخوریم بابام ی لقمه خورد دید مزه ی آرد میده قابل خوردن نیست گفت من سرکار خوردم میل ندارم  مامانم گفت منم صبحانه زیاد خوردم میل ندارم  خودم خوردم دیدم وای اصن قابل خوردن نیست        بعد اینجوری شدم 

عصر مامان گفت بریم بیرون! رفتیم ی دونه س.و.ت.ی.ن خریدم(24تومن) جک داره انقده خوجله هر کاری کردم نتونستم عکسشو بذارم یکی یادم بده بذارم نگاه کنین حالشو ببرین! 

از اونجایی که من نسبت به سنم بزرگن! خب چیه لبنیاتیم قویه دیگه! 

و دوست دارم بچسبن به هم که نمیچسبن! مامان جک دار خرید برام که بچسبن نگاه کنم خر کیف بشم! 

مامان میگه نگه دار برا مهمونی . نه من دوس ندارم نگه دارم برا مهمونی چند تا دارم .      میگه مهمونی میپوشی میگن به چه خوش فرمه! منم از رو نرفتم گفتم تو خونه میپوشم بگین چه خوش فرمه! 

 .

... خب دیگه بسه تونه زیاد حرف زدم تا پست بعدی! 

بابای