ی7خط روزگار درعین سادگی

دختری که اول بوس بر لبت زد دلیل بر خراب بودنش نیست!

ی7خط روزگار درعین سادگی

دختری که اول بوس بر لبت زد دلیل بر خراب بودنش نیست!

بی احساس...!

خیلی سخته وقتی کسی رو که دوسش داری و عاشقشی و براش میمیری و میدونی کارت اشتباهه ولی این غرور لعنتیت اجازه نمیده نگی بهش میگی خواهشن دیگه بر نگرد! 

اونم با تمام خونسردی بگه چشم عزیزم! 

چه حالی میشین؟ آدم حس میکنه دنیا رو سرش خراب شده! 

یاد حرفاش.دوست دارم هاش. خانومی گفتناش میوفته! 

یاد اینکه صبا انقد اس میداد تا از خواب بیدار شم منم لج باز عین خیالم نبود میدید جواب نمیدم زنگ میزد باصدای زنگاش از خواب بیدار میشدم! 

من میتونم .میتونم فراموشت کنم همونطور که اولین عشقمو فراموش کردم  ولی کامل نه چون اون خودش نرفت خدا ازم گرفت. 

فک میکردم اگه تو باشی هیچی برام معنی نداره نه پدر مادر .دوست. درس.فک میکردم تمام دنیامی حتی بخاطرت خواستگارامم رد میکردم خودتم شاهدی و با چشات دیدی! 

ولی الان باید اعتراف کنم دیگه برام مهم نیس باشی یا نباشی. درسمو ادامه میدم چشمم کور دندم نرم این همه آدم چطور میخونن منم یکیش! 

 

بعد از اون هم آغوشی تورو همه کسم میدونستم ولی تو قدرمو ندونستی!  

 

عاشقانه میپرستمت ای زیبا ترینم!

نظرات 6 + ارسال نظر
رضا یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:54 ق.ظ http://rezaonline68.blogfa.com

آخه مجبوری مینویسی

اون که نمیاد اینجارو بخونه

اتفاقآ میخونه!

زی زی یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:55 ق.ظ http://sayeiesokut.blogfa.com

چقد حال بعضی روزای منو داری!

اصلشم همینه نباید بمونی و درجا بزنی.

اگه داداشم زن نداشت می گفتم بیاد باهات مزدوج شه(اینو گفته بودم قبلا بهت؟)

آخه ی روز باهم تفاهم داریم!
بله گفته بودی!

رها یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:18 ب.ظ http://sfni.blogsky.com

سلام فرنوش جون خوبی؟ راست میگی حرفاتو می فهمم خیلی سخته . پرسیده بودی چند سالمه . من ۲۴ سالمه و ار دی بهشت امسال میرم تو ۲۵ . آره با همسر با هم دوست بودیم اما دوستی مون خیلی طولانی نبود حدودا ۵ماه شد . و بعد یک ماه با اطلاع داداشم باهم رابطه داشتیم چون داداشم خیلی با من خوب بود به اون همه چیزمو میگفتم . اونم با هم با دوتامون و گاهی با همسرم میرفت بیرون و اخلاقشو برام تایید کرد . و بعد از ۶ماه نامزد کردیم . و حالا تیر ماه امسال میشه دو ساله که عروسی کردیم . ما عاشقانه همو دوست داریم و تجربه ی همه چیز با هم برامون خیلی قشنگ و شیرینه . و باهم واسه زندگی مشترکمون تصمیم میگیریم . اون موقع همه چیز یک دفعه ای جور شد و خدا همه چیزو برامون اوکی میکرد . خیلی خوب بود ....

یاداشتهای یک مرد نامرد سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:20 ب.ظ http://mardakname.blogfa.com

هر کس بخشی از عمرشو پای تلفن زندگی کرده.

امین سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:45 ب.ظ http://loser.blogsky.com

سلام فرنوش جون
الان کافی نتم توی سوسنگرد
صبر کن ببینم این نوشته ات توی این پست مخاطب خاص داره
بزنم لهت کنم دختره یه پررو ..عاشق بودی
بزنمت همچین که نصف بشی

زیادی ضر میزنی!

امین سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:56 ب.ظ

رفتم پست های قدیمی ترت نظرم رو که واست داده بودم خوندم
جوابی هم که داده بودی دیدم
ترکه خیلی زبونت درازه ...برات کوتاش میکنم ها


اوخی نگو شاشیدم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد